روزي كه پر شد تا افطار،
ديگه كسي گير نميده بچه تو چرا خونه جمع نميشي، حالا ديگه همه  كار ميكنم. روزم مال مردم بود .. مردم ،نه ملت...تمام روز صبحي كه كار يه ملت  رو راه انداختيممممممم .نه انداختند. ما هم يه كاري كرديم.. ولي با حال بود .. ما هم داشتيم نقش ايفال مي كرديم....تلفن ها هم امروز مال  ملت بود ..  راه انداختن...امروز تاز ه بعد از ظهر هم معلوم شد كه  اونقدر يه بچه مي تونه با ارزش باشه كه ملت كارشون رو واسش 3-4 ساعت به تاخير بندازن.. فقط واسه ملت.. اصلان خسته نيستم.. بعد از ظهر برده  يكي ديگه.. بازم حال داد .. جاتون خالي... ملت تابلو هم ميان گير ميدن...
دانشجوي ITجديد هم ملاقات كرديم...يكي .. دوتا.. سه تا.. 10 تا .. نه بيشتر هفتاد و اندي.. تازه بازم تو راهند.. .. هشتادو ششي .. اك اك...
ملت دپرس... دلوم به حالشون سوخت... به بهترين نقطه دانشكده (اتاق مدير گروه) مي گفت: عجب دانشگاهي.. بقيه شو ببيني... دلوم به حالش سوخت... چون داشت دنبال استاد خوب ميگشت.. يه ترم اولي...  به قول آرتوش سوال تستي مي پرسيد...اون يكي دنبال سرويس دانشگاه بود...
بنده خدا فكر ميكرد ما آدم حسابي هستيم.... فردا كه دو روز بچه مدرسه اي بشي... يه گردي تو دانشگاه بزني مي فهمي  كه ما هيچي هستيم و هيچكي!
ملت ترسناك هم داشتيم ،ولي نترسيدم.
 دوست داشتم امروزه رو كه شده روزم قبول ميشد اما فك نمي كنم.